برهوت…

اندر آن روز که پرسش رود از هر چه گذشت
کاش با ما سخن از حسرت ما نیز کنند...

بقول محمود درویش:

«آیا گاهی قلب
سِزاوارتر از عقل برای آلزایمر نیست ؟؟

----- ------ ------ ------- ------

گاهی لحظه های سکوت
پرهیاهو ترین دقایق زندگی هستند.
مملو از انجه میخواهیم بگوییم
ولی نمیتوانیم...

مهربان ترین یارم…

نوشته بود:

ودر نهایت قلب گفته های مغز را می پذیرد

وبازی برای همیشه به پایان می رسد

باورش سخت بود

هر چند در لابلای روزمرگی ها مون دفن شدیم

هرچند دیر زمانیست صدای قلبمون رو نشنیدیم

هرچند نمی دانم جه حالی داره ولی یقین دارم ریتمش روبه راه نیست

بهار اومد بی آنکه حس کرده باشیم هوای اومدنش رو

در شبی که روی شکوفه های زردآلو و بادوم برف نشست

من بودم و قوری با وفای چای و سکوت محض تا هوا روشن شد

گفته بود:

سراغ بهار را از شکوفه های باغ نگیر...

کمی بیا نزدیک تر...

از هوای دلت بپرس

پرسیدم ازش بهاری نبود

من بودم و بارش برف بر شکوفه ها و یار همیشگی قوری با وفا وبخار روی لیوان...

جوال

دلهره ی ساختن چیزی که شایدروزی مجبور شوم ترکش کنم، برایم سخت است. ذهنم این راه را انتخاب کرده که پی چیزی دست نیافتنی راه بیفتدتا هم دلهره اش راکم کند و هم همواره در مسیر بماند…
ذهن مالک رویاهای دورودراز می شود…

خیال می کنم کجا می شود نقطه گذاشت انتهای این همه هراس…
وقتش چه زمانیست…
مرزش کجاست…
به دوردست ها نگاه می کنم …
سرمای عجیبی می خزد زیر کاپشنم و تا پشت گوش هایم بالا می رود…
شب از همین جا شروع می شود…

جوجه تیغی

مادر

سلام روزت بخیر داداش خلیل

ممنون از نوشته پر احساست برا مادر

همیشه یکی از حسرت های زندگیم این بود که کاش میتونستم به طریقی کاری کنم که کمی از رنج های که مادر واسمون کشید و کم کنم، اما هیچوقت نتونستم کاری کنم براش ،، همیشه جلوتر از هممون بود و هست ، نمیدونم از کجا میاره اینهمه عشق رو ،،پارسال که بیمارستان بستری بود اینقد حالش بد بود که اکسیژن دایم رو صورتش بود ،طیبه مجبور شد برگرده تهران ، تا دو دقیقه ماسک اکسیژن کنار میرفت میگفت بچه ام رفت نه ابغوره برد ، نه شیره برد و،،،
الان هم که شرایط روحی جسمیش اینجوریه بازهم تا از تمام داشته اش به زور بهت نده ولت نمیکنه ،یه جوری از نداشته هاش بهت میده که انگار خودش وجود نداره ، از تمام وجودش مایه میذاره واسه هممون ،همیشه در تمام عمرش همین بوده

سواد آکادامیک نداره ولی همیشه صحبتاش نصیحتاش و ضربالمثل هاش حرف نداره به معنی واقعی کلمه حرفش به دلت میشینه

بماند به یادگار

درختی که سرش از باغ بدر بود. برای صاحبش خون جگر بود

نه دره اشکنه گوزش تبر مشکنه

دستت د جوال باشه... شویت شغال باشه
کاش میتونستیم ذره ای از محبتاش رو جبران کنیم
مادر بی تکرار ترین انسانی که تا حالا تو زندگیمون داشتیم . همیشه روز مادراست . مادری که اون زودتر از خودمون متوجه میشه که بعضی وقتا روبراه نیستیم و بقول خودش پلکش ور مگزه و بقول ما دلشوره میاد سراغش سایه ی وجودت باشه رو سرمون مادر

دوست دارم که تو را دوست بدارم، به تو چه؟
تا تو باشی که دخالت نکنی در کارم.....

جوجه تیغی خوبه و میگذرونه

گاهی به شادی گاهی به سکوت

هنر رندانه به … گرفتن

مابی دلیم و بی دل هرچه کند رواست

دل را به یادگار به معشوق داده‌ایم

فلسفه ملال

چگونه روزهایی را که در اَعماقِ وجودم اثر دارند پاک کنم...

وهنگامی که همه چیز فروپاشید...

هیچ کس نفهمید...

جا مانده  ها.،،

و ما خاطرات را
چونان میخی زنگ زده از دل دیوار بیرون می‌کشیم،
و تو می‌دانی
که هرگز هیچ میخی تماما از هیچ دیواری
بیرون نیامده؛
لااقل تکه ای از آن
لااقل رنگِ سرخِ زنگ زدگی آن
لااقل حفره ای بر قلب دیوار
همیشه به جا مانده است...

کون خشک جگر دیره

گاهی اوقات آدم دستش به نوشتن نمی‌رود،
پایش پایِ رفتن نیست،
دلش دیگر رمقِ عاشقی ندارد؛
گاهی اوقات آدم دوست دارد اما توانِ ماندن ندارد،
روز و ماه و فصل خاصی هم برایش ملاک نیست،
آدم از یک جایی به بعد نمی‌داند دلش را باید به کدام اتفاق خوش کند؟
کدام خاطره، کدام آدم...
میثم اسفندیار

کلپوره ی جونمرگ رفته خوش ترکیب حالش خوش خوشه در این ساعت شب

بزن باران

خدا کند امشب باران ببارد ...
و مرا به خاطرات دور دست ها ببرد ...

...

احق وجق روزگار ما

دنیا پر از رنج هست

با این حال باز هم درختان گیلاس شکوفه می دهند .،.

جوجه تیغی زنده هست هنوز ...

هر چیز که مرا نکشد بی شک قوی ترم میکنه...

ما لج کرده ایم که زنده بمانیم ...

به هرقیمتی...